مرور رده
کودک و نوجوان
کتاب خاتم: راز دریاچه نامرئی
من احساس کردم بابا هم ترسیده ولی صورتش مثل کسانی نبود که میترسند؛ بیشتر شبیه آدمهای عصبانی بود. فکر کردم شاید…
دیدار شیرین
امام یعنی راهنما، هدایت کننده و رهبر. در معنی خاصتر یعنی جانشین پیامبر(ص). شیعیان اعتقاد دارند که خداوند متعال به…
برادرانم! آن برادرانم!
اما کمکم عقب ماندیم. ده قدم، صد قدم، سیصد قدم، به پانصد قدم که رسیدیم، سر کردهمان از جلو با اسب به تاخت به طرف ما…
روز خوب زیارت
مادر گفت: وقتی به زیارت میرویم به امام میگوییم که خیلی دوستش داریم. میگوییم که میدانیم که او چه انسان بزرگی…
هشتمین لبخند خدا
امام نماز طلب باران را خواند و بعد از نماز دست دعا به سوی آسمان برداشت و از خداوند درخواست باران کرد. کمی بعد در…
قطار سریع السیر در ایستگاه پیراشکی های خانگی
داستان «قطار سریعالسّیر در ایستگاه پیراشکی خانگی»، روایت زندگی است که همچون قطار، مسیری دارد؛ مقصدی، واگنها و…
فرشته ها (کتاب زیتون)
یکباره نفسش برید و گریه کرد. تا به حال گریهی پدر را ندیده بودم. فکر نکرده بودم چهقدر دردناک و دلهرهآور است. اشک…
روز اول، روز آخر (کتاب زیتون)
علفها در یک چشم به هم زدن گُر گرفته بودند و زبانههای آتش تا بالای دیوار آمده بودند. همان موقع، رضا هوار کشان از…
کوچه قهر و آشتی و غُول جنگ (کتاب زیتون)
زن که انگار تحت تاثير برخورد آسيدجعفر قرار گرفته باشد، گفت: «چی بگم والله؟ شما اولاد پيغمبريد، صاحب اختياريد!»...
کلاه اشرفی (داستان نوجوان)
طلا و پدرش، مثل دیو وارد اتاق شدند. محمد سر به زیر انداخته بود و جنب نمیخورد. از این که طلا را دستکم گرفته بود و…