برگشت کنار بخاری. فکر کرد چطور یک نفر میتواند اعتقادات یک ملت را عوض کند. سعی کرد با انگشت لکهای را که…
برگشت کنار بخاری. فکر کرد چطور یک نفر میتواند اعتقادات یک ملت را عوض کند. سعی کرد با انگشت لکهای را که…
برگشت کنار بخاری. فکر کرد چطور یک نفر میتواند اعتقادات یک ملت را عوض کند. سعی کرد با انگشت لکهای را که چسبیده بود به بخاری جدا کند. داغی، نوک انگشتش را میآزرد. به مسجد فکر کرد که بعد از هزار و چهارصد سال هنوز صدای اذان از توی آن بیرون میآمد. دوباره مطمئن شد که باید فردا درخت را قطع کند، نباید بگذارد غبار سر راه مردم بنشیند. لکه که کنده شد دراز کشید روی پتو. چشمانش را بست؛ و قبل از آنکه خواب برود چند بار استغفار کرد…
نویسنده: محمدعلی رکنی
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۷۶۴۵۸۵