سیدمهدی من را روی زمین خواباند. تا تنم به خاک رسید، چشمهایم دوباره بسته شد. فقط گرمی بوسهاش را روی پیشانیام حس کردم. دوید و از من دور شد. صداهای دور و برم کمرنگ میشد. در خلسۀ سنگینی فرو رفتم…
سیدمهدی من را روی زمین خواباند. تا تنم به خاک رسید، چشمهایم دوباره بسته شد. فقط گرمی بوسهاش را روی پیشانیام حس کردم. دوید و از من دور شد. صداهای دور و برم کمرنگ میشد. در خلسۀ سنگینی فرو رفتم…
سیدمهدی من را روی زمین خواباند. تا تنم به خاک رسید، چشمهایم دوباره بسته شد. فقط گرمی بوسهاش را روی پیشانیام حس کردم. دوید و از من دور شد. صداهای دور و برم کمرنگ میشد. در خلسۀ سنگینی فرو رفتم. نفهمیدم چقدر در آن حالت بودم که سرفهای پر خون خیزاند و خواباندم. دوباره به جاندادن افتادم. روی زمین پا میکشیدم. با هر حرکت، چالهای که زیر پایم درست شده بود، گودتر میشد. نمیدانم چند جان داشتم که خلاص نشدم. از هوش میرفتم و به هوش میآمدم. دوباره به التماس افتادم:
ـ خدایا! غلط کردم گناه کردم!
نویسنده: زینب عرفانیان
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۷۶۷۵۸۶