چادر توی صورتش کشید و مویهکنان گفت: «خدا ذلیلش کنه! لب رودخونه نشسته بودم و لباس میشستم که قایق موتوری از سمت هور اومد و جایی که این زبونبستهها بازی میکردن ایستاد. زیرچشمی نگاهش کردم…
چادر توی صورتش کشید و مویهکنان گفت: «خدا ذلیلش کنه! لب رودخونه نشسته بودم و لباس میشستم که قایق موتوری از سمت هور اومد و جایی که این زبونبستهها بازی میکردن ایستاد. زیرچشمی نگاهش کردم…
چادر توی صورتش کشید و مویهکنان گفت: «خدا ذلیلش کنه! لب رودخونه نشسته بودم و لباس میشستم که قایق موتوری از سمت هور اومد و جایی که این زبونبستهها بازی میکردن ایستاد. زیرچشمی نگاهش کردم. آدم هیکلمندی بود و چفیهی سرخی به سروصورتِ عزاموندهش پیچیده بود. قایقش رو به ساحل چسبوند و بچهها رو صدا کرد.»
نویسنده: سید حسن حسینی ارسنجانی
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۳۰۲۲۴۴