من احساس کردم بابا هم ترسیده ولی صورتش مثل کسانی نبود که میترسند؛ بیشتر شبیه آدمهای عصبانی بود. فکر کردم شاید بابا هم مثل مامان دوست ندارد که ما بفهمیم ترسیده است…
من احساس کردم بابا هم ترسیده ولی صورتش مثل کسانی نبود که میترسند؛ بیشتر شبیه آدمهای عصبانی بود. فکر کردم شاید بابا هم مثل مامان دوست ندارد که ما بفهمیم ترسیده است…
من احساس کردم بابا هم ترسیده ولی صورتش مثل کسانی نبود که میترسند؛ بیشتر شبیه آدمهای عصبانی بود. فکر کردم شاید بابا هم مثل مامان دوست ندارد که ما بفهمیم ترسیده است؛ برای همین صورتش را این شکلی کرده. ولی من نترسیده بودم. حتی یک احساس خوب هم داشتم. حالا ما روی دریاچۀ نامرئی بودیم و آن را نمیدیدیم، و در یک جای اسرارآمیز گم شده بودیم، فکر میکردم داخل سرزمین قصهها هستیم.
نویسندگان: علیرضا بختیاری فر و جمعی از دوستان
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۳۰۰۵۳۰