بچه که بودم، هر روز صبح با اتوبوس آقای مهربان به مدرسه می رفتم. من و اتوبوس با هم دوست شدیم…
بچه که بودم، هر روز صبح با اتوبوس آقای مهربان به مدرسه می رفتم. من و اتوبوس با هم دوست شدیم…
بچه که بودم، هر روز صبح با اتوبوس آقای مهربان به مدرسه می رفتم. من و اتوبوس با هم دوست شدیم. آقای مهربان و اُتودوستم، آرزو داشتند همیشه کار کنند و مسافرها را جابه جا کنند. اما اُتودوستم فرسوده شده بود و دوست نداشت سر از قبرستان اتوبوس ها درآورد. من چطور می توانستم به اُتودوستم کمک کنم؟ آیا اُتودوستم به آرزویش می¬رسد؟
نویسنده: فروغ علی شاهرودی
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۷۶۲۰۱۷